صفحه ها
دسته
توجه
دختر پرستار زیبای مسیحی(5مطلب)
{ یتیم نوازی ممنوع ؟نماز.دعا. آش رشته.غیبت آزاد}
www.qaraati.ir
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 61607
تعداد نوشته ها : 47
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

گروه تفحص معراج شهدا( راهیان نور )

مهره فیروزه ای چشم زخم

داشت کیف وساک خودش را آماده می کرد تمام وسائل شخصی خودش را درون  کیف بزرگ دسته دار ش قرار می داد تا به قسمت  واحد تعاون..... بدهد کار این گروه این بود که وسائل رزمندگان هر چه  داشتند همه را می گرفتند ودر روی آنها نام ومشخصات واعزامی از شهر اورا روی این وسائل می نوشتند ورسیدی با شماره سریال ترتیب قرار گرفتن کیف وساک به آنها می دادند ودر ضمن اینکه رزمنده پلاک دو تکه ای آلومینیومی با شماره وحروف خاصی که مشخص کننده لشگر وتیپ وواحد بود می گرفتند با زنجیری قفل دار به گردن آویزان می کردند  تا در صورت از بین رفتن خودشان  پلاک هویت آنها باقی می ماند پلاک دو تکه می شد ویکی همراه کیف ودیگری به معراج شهدا منتقل می شد . گرفتن پلاک و تحویل ساک نشانه آماده شدن برای عملیات بود علامتی اینگونه  Aj 5567 Aj 5567 هرروز پیاده روی های سنگین ومیدانهای تیر ادامه داشت شعار های حین حرکت به افراد انرژی می داد سرود های حماسی که از بلند گوی حسینیه به گوش می رسید مجلس یادبود شهیدان با حجله سیاه وقرمز با سینه زدن ها ونوحه های درون حسینیه  نماز های شبانه رزمندگان یا حسین یا زینب یا زهرا ی آنها همه حکایت از عروج خونین داشت  حکایت از امتحانی بزرگ داشت که در راهست امتحانی از اهواز به آنطرف خارج از اهواز آنها که مسافران آنجا بودند هرروز آماده تر می شدند   سینه ها می تپید سرها می جوشید ودلها پرواز می کردند .محمود از پنجره توری  چادر دوازده نفری محوطه محل اسقرار را نگاه می کرد تپه های شنی دور دست خاک ماسه ای نرم  که با بارش باران تا مچ پا در آن فرو می رفتی تعدادی تانک که در حال حرکت بودند ویک موتور سوار که با چرخ خودش ماسه هارا به اطراف می پرکند وحرکت می کرد ناگهان از پشت چادر محمد را دید که در حال ذکر گفتن است وبلوز نظامی خود را در دست گرفته ومرتب   می تکاند تا خشک شود اوبطرف داخل چادر جرکت کرد ومشاهده کرد محمود در حال بستن کیفش می باشد دانست نوبت اوست که به خط مقدم برود فقط منتظر تحویل وسائلش به تعاون وپیدا شدن  وسیله ای برای  حرکت به خط مقدم بود اذان مغرب نزدیک بود محمود وسائلش را تحویل داده بود  پلاک به گردنش بود ودلش هوای خط را داشت در آنجا پرواز می کرد وتعلق به آسمانی دیگر داشت  اودر این فکر بود که یکی از رزمنده ها فریاد زد محمود محمود ماشین حرکت کرد یک تویوتای حامل مهمات در حال آماده شدن بود محمود به سرعت داشت بسوی آن حرکت می کرد . محمد داد زد چه خبراست تو از همین جا داری پرواز می کنی بگذار به خط بررسی بعد پرواز کن محمود ایستاد ولبخندی زد همدیگررا در آغوش گرفتند  گویی این آخرین دیدار آنهاست .محمود گفت اگر پرواز کردی شفاعت مرا هم کن لحظاتی دوستانه گذشت هیچکدام نمی دانستند کدامشان پروازی هست وکدامشان هنوز درون باند پرواز قرار نگر فته است شاید هم  وقت پرواز نشده وشاید هم آمادگی پرواز میسر نیست  نیست محمد گفت بمن یک یادگاری بده .محمود چیزی جز یک وصیت نامه وکیف ولباسش بیشتر نداشت آنرا هم به واحد تعاون داده بود ویک پلاک دو تکه متصل بهم داشت گفت محمد من این پلاک را نصف می کنم ونصف آنرا بتو می دهم دیگر چیزی ندارم محمد گفت لازمت می شود برای پرواز نصفش می کنند  کسی پاسپورت خودش را نصف نمی کند . اوگفت پس محمد تو بمن یادگاری بده محمد غافل گیر شده بود وچیزی به ذهنش نیامد گفت محمد من یک چیزی همراهم هست شاید بدرد تو بخورد اگر بمن ایراد نگیری محمود گفت نه هر چی باشه قبول ...

ادامه...

دارم بلافاصله محمد دست به جیب پیراهن کرد ویک مهره فیروزه ای رنگ بیرون آورد وبه محمود د نگهان هر دو خندیدند محمد گفت مادر بزرگم بخاطر چشم زخم بمن داده است صدای بوق ممتد راننده تویو تا آنها را از هم جدا کرد صدای اذان هم با طنین خود جلوه ای  روحانی به جمعیت رزمندگان که در حال وضو گرفتن بود ند داده بود . نور موتورهای برق هم داشتند روشن می شدند  تویوتا در تاریکی جاده محل استقرا گم شد رفت ورفت همان شب تک عراق شروع شده بود محمود در کنار رزمنده ها استوار ومحکم مانده بود وبا تک عراقی ها مقابله کرده بودند در یک گوشه ای عراق جلو آمده بود وتعدادی شهید ومجروح بجا مانده بود اما هیچ گونه اثری از محمود نبود او جزو مفقود الجسد ها بود  سالهای متمادی گذشت واو از نظرها غائب بود   پدر محمود از دنیا رفت وپسر کوچکش اکنون مرد شده بود محمد هم بر اثر ترکش یک پا ودستش را از دست داده بود  در آن سال محمد دلش می خواست دوباره به مناطق عملیاتی برود اما هیچ بهانه ای پیدا نمی شد تا اینکه همراه با  راهیان نور ثبت نام کرد و به همان منطقه سفر کرد  مسئولین گروه تفحص در حال کار بودند عده ای نقشه کانالها واستقرار گردانها را دردست داشتند عده ای از رزمنده ها هم آنچه یادشان بود به آنها گفته بودند شورو حال گروه تفحص قابل وصف نیست یادگارانی از دنیای عشق شهیدان هستند با وضو وگریه با قسم دادن شهدا با آنها رازو رمزی دیگر دارند آنقدر التماس می کنند آنقدر دعا می خوانند تا دل شهیدی را بدست آورند تا جای آنها را پیدا کنند .محمد حال دیگری داشت در دنیای دیگری سیر می کرد تمام خاطراتش در ذهنش جاری می شد نگاهی حسرت آمیز به بیابان می کرد با محمود ها حرف می زد  تا اینکه نگاهش به مهره فیروزهای رنگی افتاد او فکر کرد شاید در ذهنش آمده کمی حوصله کرد ودوباره نگاهی خریدارانه کرد  خودش بود همان مهره یادگاری که به محمد داده بود از ته دل فریاد کرد  صدای فریاد او باعث جلب توجه همه شد . محمود محمود. مردم به دورش حلقه زدند آب به رویش ریختند کسی می گفت دارویش را بدهید دیگری می گفت گرمازده شده آن یکی می گفت تحت تاثیر قرار گرفته یکی از بچه های تفحص جلو آمد وگفت چی شده واو اشاره به مهره چشم زخم می کرد ومی گفت ای حکایت آن شب من ومحمود است در حضور همه عاشقان وراهیان .گروه تفحص محمد رادر فاصله کمی از مهره چشم زخم در حالیکه آرام وصبور نگاه می کرد. توسط گروه تفحص .از سنگر خاطره هایش خارج شد وچشم نگران مادرش با دیدن لبلس های محمود که هنوز هم آثار زیا دی از آن باقی مانده بود خاطراتش دوباره زنده شد ودلش از نگرانی آسوده شد چشمش از راه وزنگ درب آرام گرفت دیگر  صدای درب حیاط برایش غریب شده بود  نگاهش به جاده نبود اما باز انتظارش را می کشید    ..............ادامه دهم یانه ...................نظر دهید ........................نویسنده : شریف

E-mail:abotlbz@gmail.com


دسته ها :
سه شنبه بیستم 12 1387
X